دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

دو هفته نامه دوکوهه ((شماره اول))




بسم رب الشهدا

سلام علیکم!

نه! دست به گیرنده هاتون نزنید اینجا وبلاگ دوکوهه است درست اومدید

فقط همچینی بگی نگی یه نمه با کلاس شده!!!

والا بنده (عجب کلاسی!) چند روز پیش نشستم و فکر کردم (نکته انحرافیش اینه که من اصلا فکر نمی کنم!) که باید یه مقدار قوی تر و منسجم تر برای شهدا کار کرد خلاصه ایده هایی زیادی به نظرم رسید که به درد ... میخورد!

در آخر تصمیم گرفتم که دوکوهه رو تبدیل به هفته نامه کنم و مطالب متنوع و ثابتی رو تو وبلاگ داشته باشم که عناوین مختلفی هم داره مثل : داستان های نه چندان بلند!-شوخی با دوستان- کلام شیدا- عملیات ها- ...که مفصل آمده است اما درست دقیقه نود یکی از دوستان گفت لقمه اندازه دهنت بردار وتصمیم گرفتم دوکوهه رو دوهفته نامه کنم البته عرض کنم این به صورت موقته ان شاءالله به زودی هفته نامه خواهیم شد و اگه خدا بخواهد دات کام هم میشویم اگه کسی میدونه دات کام شدن چقدر هزینه داره و میتونه تو این زمینه کمکم کنه حتما این بنده رو سیاه رو در جریان بگذاره... منتظرم

اما در آخر دو تا خواهش دارم اول اینکه نظرتون رو در مورد دو هفته نامه بنویسید که اینطوری بهتره یا مثل سابق باشه! و دوم اینکه دوستانی که می تونند به حقیر کمک کنند و یکی از این بخش ها رو در اختیار بگیرند و یا اگر خواستند بخشی اضافه کنند اداره کنند و یا کسانی که نظری دارند و احساس میکنند بخشی کم است و یا بخشی اضافه هست حتما تو نظرشون قید کنند.

در ضمن اگر باز مثل گذشته مطالب دیگر یا دل نوشته ای به نظرم رسید در همین قسمت خواهم نوشت ...خدا به دادتون برسه با این همه نوشته!

ببخشید اگه جملاتم سر و ته نداره چون به شدت خوابم میاد !!!


 

این دشمنانى که در بیرون از مرزها مى نشینند و به خیال خودشان براى این ملت خواب خوش مى بینند، آنها متن عظیم مردم را نمى بینند و در تحلیلهایشان ، مثل همیشه اشتباه مى کنند؛ لذا مثل همیشه هم ان شاءاللّه تودهنى خواهند خورد؛ به همین خاطر است که من از اوضاع داخلى کشورمان هیچ نگرانى ندارم . بعضیها گاهى به بنده مراجعه مى کنند، نوشته و حرفى را مطرح مى کنند و اظهار نگرانى مى کنند؛ اما من نه ، نگران نیستم . من مى دانم که این ملت زنده است . مى دانم که این ملت ، ملت مؤ منى است . مى دانم که جوانان ما در دلشان ، خون عشق به اسلام و امام جریان دارد و دلشان به یاد امام و اسلام مى تپد. ملت ما، ملت بیدار و مؤ منى است .

مقام معظم رهبری

27/5/77





                                                         ((۲))

محسن و علی از سر شب تا قبل نماز صبح سر پست بودند وقتی برگشتند دیدند یکی تو سنگرشون خوابه محسن اومد بیدارش کنه اما علی گفت صبر کن بریم وضو بگیریم نماز بخونیم خودش به موقع میره رفتند به سمت تانکر آب که ناگهان صدای سوت خمپاره...خیز...انفجار...سنگر!

علی گفت: نگفتم خودش میره!




شوخی با دوستان

در هر شماره! یکی از دوستان به شکل طنز وبلاگش معرفی میشه البته قبل از آن از صاحب وبلاگ اجازه گرفته میشود لذا اگر کسی موافقت داشت که در این قسم وبلاگش به شکل طنز معرفی شود به ما اطلاع دهد اما بشنوید ماجرای تاسیس وبلاگ موشکی و نظامی را!


                                                                                

چنین نقل کرده اند:

روایت شده است روزی یک فرد کاری ، از منصب فراری، که نامش بود علی و شهرتش انصاری روزی در جنگلی قدم می زد و بر جلوه های خدادادی طبیعت نظارت مینمود و حال همی می کرد که ناگهان آسمان صدایی از خود خارج بکرد و غرشی نمود و باد زنده کشی وزیدن گرفت و زمین،لرزه خفنی بکرد ناگه جسم عظیم الجثه ای که بسیار داغ مینمود از سما به ارض آمد و صدایش باعث خراشیدن گوش گشت شیخ العلی به اشد شدت در کف این غول بی شاخ و دمب همی ماند و دهانش به نشان تعجب بازگشتندی!به دنبال شناخت این جسم جسیم! و هولناک راهی شهر شد و پس از ماه ها تفحص فهیم گشت که نام آن جسم عظیم الجثه ((موشک)) می باشد و کارش نابود کردن می باشد حال اگر در اختیار دوستان باشد دشمنان نابود خواهند گشت و اگر دست دشمنان...قس علی هذا!

شیخنا فهمید که این موشک چقدر اهم می باشد فلذا بلاگ وبی یا همان وبلاگی به نام موشکی و نظامی تاسیس نمود اما هیچ کس نفهمید که چرا شیخنا بهد از موشکی نام نظامی را قرارداده است آیا شیخ العلی روزی در جنگلی نظامیانی را همی دیده است؟!!!...الله اعلم

روزها گذشت تا اینکه روزی پیکی خبر آورد که شیخ انصاری به جمع بهترون ز ما و یا از ما بهترون پیوسته است و یا به عبارتی دات کام گشته است و در رسانیک منزل کرده است و این بار نوبت ما بود که به اشد شدت در کف بمانیم!

به امید روزی که شیخ ما موشکی را روانه آویو تل یا همان تل آویو کند... وخلص من جمیع المشکلات ارضی و سمایی و لا غیر!.



 

 هر شماره به طور اجمالی یکی از عملیات های دفاع مقدس معرفی خواهد گشت امیدوارم بنده رو متهم به کپی ...پیست نکنید چون این مطالب انجام شده و محفوظ است بنده نمیتوانم در اهداف و نتایج عملیات ها ابتکاری به خرج دهم!!!


بزرگترین عملیات دفاع مقدس 
کربلای 5

 

 منطقه شلمچه به لحاظ اهمیت سیاسی و نظامی آن، به عنوان یکی از معابر وصولی شهر بصره، همواره در زمره اهداف قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران قرار داشت. در صورت تسلط بر این منطقه، جمهوری اسلامی می‌توانست برتری خود در جنگ را به اثبات برساند. منطقه عملیاتی شلمچه که در جنوب شرقی شهر مهم بصره قرار گرفته و تقریباً نزدیکترین محور وصولی به این شهر به شمار می‌آید، به مناطق و محورهای زیر محدود می‌باشد:
از شمال، به آبگرفتگی جنوب زید
از شرق، به دژ مرزی ایران و عراق
از جنوب، به رودخانه اروند و اروند صغیر
از غرب، به کانال زوجی و شهرهای تنومه و الحارثه.

این منطقه از تعداد زیادی نهر، کانال، خاکریز، جاده و ... تشکیل شده است که همه آنها در بخش شمالی اروند قرار دارند. همچنین، آبگرفتگی‌های متعددی در این منطقه وجود دارند که از سوی ارتش عراق به عنوان موانعی در مقابل هرگونه نفوذ قوای جمهوری اسلامی ایجاد شده‌اند.

فرمان آغاز درگیری در ساعت 01:35 مورخ 19/10/1365 - با رمز یازهرا(س) انجام گرفت

عبور از موانع نفوذناپذیر دشمن در شرق بصره و حضور در حومه این شهر به گونه‌ای اهمیت یافت که متعاقب این عملیات:

- موقعیت سیاسی و نظامی عراق تضعیف شد و در نتیجه حملات گسترده این کشور به مراکز اقتصادی، صنعتی و مسکونی ایران بار دیگر آغاز شد.
- اوضاع جبهه‌های نبرد به سود قوای نظامی ایران تثبیت شد و سپاه پاسداران یکی از ارزنده‌ترین تجارب نظامی خود را کسب کرد.
- تلاش‌های بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافته و به تصویب قطعنامه 598، که در آن برای اولین بار تا حدودی نظریات جمهوری اسلامی ایران ملحوظ شده بود، در شورای امنیت سازمان ملل انجامید.
- حضور گسترده نظامی امریکا و متحدینش در خلیج فارس آغاز شد و یکی از هواپیماهای مسافربری ایران توسط ناوگان امریکا ساقط گردید




 

در این قسمت هر شماره یک عکس جدید با موضوعات مختلف قرار خواهد گرفت لذا اگر کسی میخواهد عکسی به ما دهد تا دیگران هم از دیدن عکسش استفاده کنند ایمیل ما در خدمت شماست البته یکی از دوستان خوب ما که عکاس حرفه ای هم می باشد و دوربینش از خودش حرفه ای تره اول اسمش هم مهدی ملک پوره قول داده که هر هفته به ما عکس برسونه ولی اگه لایق دونستید شما هم عکس برای ما بفرستید!
مراسم تشیع ۲۰۰ شهید دفاع مقدس تیرماه ۸۳






                                                                         ((۴۳))
صحبتی با مسولین و دولتیان:

شما را به خدا قسم می دهم به خون پاک شهدای عزیزمان و به عظمت و عزت حضرت امام مبادا لحظه ای از یاد مستضعفان و محرومان غافل شوید تمام سعیتان را برای بهبود وضع این مردم عزیز و بی نظیر بگذارید مبادا طرز زندگیتان و رفتارتان مثل وضعیت قبل از انقلاب بشود که اگر اینگونه بودید شهدا در قیامت جلویتان را خواهند گرفت ...ومن خواهم گرفت

شهید سید کاظم کاظمی

بناینگذار واحد اطلاعات سپاه پاسداران



 

همیشه دوست داشتم وقتی یه مطلب قشنگ تو یه وبلاگ میخونم زود اونو به دیگر دوستان معرفی کنم تا اونها هم مثل من لذت ببرند این قسمت و برای همین کار اختصاص دادم مطالب زیبایی که توی وبگردی های من به چشم میخورد را در این قسمت لینک خواهم نمود.


               شعر زیبای عهد قدیمی به نقل از وبلاگ سفر نامه آسمان


منتظر راهنمایی های سودمند شما هستم
بنده رو سیاه خدا
رضا ((حاج کاظم!))
 

دیروز...امروز...فردا!

              بسم رب الشهدا

سلام

ببخشید که دیر به دیراپدیت میشیم آخه مشغلمون زیاده و عقلمون کم!

یه توضیح در موردمطلب پایین ((مرده و قولش)) بدم عده ا از دوستان فکر کردند که این خاطره در مورد من اتفاق افتاده است اگه کسی از این قول ها به ما داده بود که دیگه وبلاگ نویسی نمیکردیم اصلا جواب سلام کسی رو هم نمیدادیم خدایی خیلی با کلاسه یکی همچین قولی به آدم بده این مطلب خاطره یکی از عزیزان جنگ رفته ای است که من با کمی تحریف! به این صورت نوشتم .در ضمن دوستانی که لینک دادند خواهشا بگویند تا من زیر دین نباشم فردا مدیون کسی نباشیم مرگ  خبر نمیکنه!!!

 


                                           دیروز...امروز...فردا!

یادش بخیر روزهایی که شهرمان یک رنگ داشت  وقتی که همه دلها آبی بود و تمام مشت ها گره شده به سمت دشمن بود!

امروز شهرمان هزار رنگ است رنگهای تیره و روشن رنگ دلها را نمیتوان دید شاید اصلا رنگی نداشته باشد تعدادی از مشت ها باز شده اند و آغوش باز کرده اند!

 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان بوی دود اسفند میداد که مادران برای جوانانشان  روشن میکردند و برای پیروزی شان دعا میکردند

امروز شهرمان پر از دود است دودی سمی که از حلق دختران و پسران حرکت میکند و از میان لبهایی که رژهای هزار رنگ رویشان مالیده شده است وارد شهر میشود!

 

بادش بخیر روزهایی که شهرمان پر بود از دختران جوانی که سیاهی چادرشان را از سرخی خون شهیدان امانت گرفته بودند و زینب وار در پشت جبهه فعالیت میکردند!

امروز شهرمان پر است از دخترانی که هر روز رنگی جدید به خود میگیرند و هر روز نوعی دیگر خودنمایی میکنند و هر کدام یک رنگ و بو دارند رنگهایی که چشمان انسان را میسوزاند و بوهایی که تنها نویدش حالت تهوع است!



                                 
 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان بستر پسران جوانی بود که تنها مدشان لباس خاکی و چفیه ای دور گردن بود و با دلی بی آلایش در شهر حرکت میکردند و چشمانشان فقط افق های پیروزی را می دید!

امروز شهرمان بستر پسران جوانی است که روی تی شرتهایشان عکس هر حیوانی را میتوان دید ژل روی موهایشان از چندین متر فاصله چشم را آزار میدهد و چشم هایشان مانند فلشی به سمت دخترهای شهر خیره شده است!

 

یادش بخیر روزهایی که اگر مادر شهیدی گوشه خیابانی می ایستاد همه میخواستند سوارش کنند و به مقصد برسانندش و در آخر به جای کرایه از مادر فقط قول دعا بگیرند!

امروز شهرمان پر است از ماشین های مدل بالایی که پشت هم صف میکشند و با هزار خفت کسانی را سوار میکنند که آنقدر گوشه خیابان ایستاده اند و سوار شدند

فقط نام ((خیابانی)) سزاوار آنهاست.

 

یادش بخیر روزهایی که شهرمان پر بود از صدای مارش جنگ و صلوات و دعای پیروزی و گوش هایمان را نوازش میداد قلب هایمان را مستحکم میکرد

امروز شهرمان پر است از صدای موسیقی های تند و پاپ و جاز و راک که فضای شهر را تسخیر کرده اند و در گوش انسان مثل بوق صدا مکیند و سر درد تنها نتیجه اش است!

 

و در آخر...

 یادش بخیر روزهایی که جوانان ما در جهاد اصغر موفق بودند و پتانسیل جوانی خود را در راهی پاک مصرف کردند

و امروز بسیاری از  جوانان کشور به برکت آزادی آوردن عده ای چاره ای جز دست و پا زدن در منجلاب فساد  را ندارند  

 

اما تمام دیروزی ها و امروزی ها فقط یک امید دارند به امید مصلحی که فردا می آیدو اصلاحات واقعی را خواهد آورد و تمام مصلحان دروغین را بر جای خودمی نشاند ... یا مهدی ادرکنی



قصه های نه چندان بلند!
اول
                    فرمانده بلند داد زد سر ستون بشمار...

بچه ها شروع کردند هر کسی به ترتیب ایستادن در صف شماره خود را میگفت

نفر آخر بلند داد زد:39 ولی ستون 40نفره بود یه نفر شمارش رو به هم زده بود فرمانده فهمید کار کیه داد زد:

کربلایی بیا بیرون صد تا بشین پاشو

فرمانده بلند داد زد سرستون بشمار...

نفر آخر بلند داد زد 39 چون ستون 39 نفره بود فرمانده اشکهاشو پاک کرد و گفت:کربلایی هم کربلایی شد!



کلام شیدا!

((۴۲))

امروز این سعادت به من دست داده تا به کربلای ایران، جایگاه عاشقان خدا، قرارگاه سرداران رسول گرامی و پویندگان راه علی و پیروان حسین و سربازان امام زمان (عج) و یاوران رهبر عزیز، خمینی کبیر و راهیان شهادت بیایم و برای رسیدن به این مکان چه انتظارها کشیده ام خدا می داند، و با آگاهی کامل و با عشق به الله به این راه آمده ام تا برای رضای او جهاد کنم و از این تن خاکی عروج کرده و به خدا برسم. و شما پدر و مادرم! اگر من شهید شدم غم مخورید چون شهید هرگز نمی میرد و پیش معبودم روزی به من داده خواهد شد. و ثانیاً من امانتی بیش در پیش شما نبودم و شاد باشید که چه خوب دین خود را ادا کردید.
از نوشته سردار شهید «مرتضی یاغچیان»



در ضمن نظرتون رو در مورد این مطلب ((قصه های نه چندان بلند!)) بگید چون میخواهم مثل بخش کلام شیدا ادامه دار باشه در ضمن نمیدونم این پرشین بلاگ چه فیلم جدیدی در آورده که باید برای نظر دادن کد تصویری وارد کرد اون هم که همیشه باز نمیشه و ضربدر میاد خدا هدایتشون کنه یه ذره از این بلاگ اسکایی ها یاد بگیرن! یا سایتشون سالمه یا به طور کل تعطیل آدم تکلیفشو میدونه ...چقدر حرف زدم کف کردم!...التماس دعا ویا علی!