دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

دوکوهه السلام ای خانه عشق

ما فقط با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند شهید مجید پازوکی

زمین کو آسمانم؟

ازآسمان که افتادم کمرم درد گرفت با زحمت بلند شدم خودم را به زور چپ و راست کردم و قلنج هایم را شکاندم!

چند روز بعد هم به کلینیک خصوصی رفتم ودر بخش ارتوپدی چند عکس ازاین کمر وامانده انداختم!

بالهایم که شکست کمی گریه کردم اما زود به فکر خرید بک جایگزین زمینی افتادم 206 اولین گزینه بود اسپورت و جوان پسند!

اشکهایم که خشک شد برای خودم هزار دلیل آوردم مگر لبخند چه ایرادی دارد اصلا شاد باشم بهتر است!

لبخند هم بی صفا شد مرا به یاد قهقه های جادوگر شهر اوز می انداخت!

((امان از این پلشتی ها!))

با هر قدم از آسمان دور شدم

خدا! آسمان میخواهم ...بال می خواهم...اشک و لبخند می خواهم

 

راستی!

مگر آسمانی هم هست؟!

 

هیهات مناالذله

 

 

تا چند سکوت؟

بازهم باید طومار محکومیت پر کنیم؟

خسته شدیم دیگر

این معز الاولیا و مذل الاعدا

به بهانه سالگرد آتش سوزی مسجد ارک

 

سوختن نزدیک ترین راه است

فرهاد نگاهی به مجنون انداخت و پرسید کجا می روی؟

و پاسخ شنید:

هر جا که آتش باشد تو اما سرگرم سنگ بازی خویش باش!

فرهاد نفهمید مجنون چه گفت عرق های پیشانی اش را پاک کرد و به جان کوه افتاد...

مجنون می خواست مشتعل شود دیگر تاب نداشت و زیر لب زمزمه می کرد:آن سوی بحرآتش گر خوانیم به لطف ....رفتن به روی آتش از آب خوشتر است

از او فقط پوستی مانده بود و استخوانی دل و دین و عقل و هوشش همه را به باد داده بود!

این آخرین امتحانی بود که لیلی از او می گرفت

آتشفشان عشق جوشید و و صدا آمد : این عشاق النار؟

 آتش ساده لوحانه رجز می خواند و مرد می طلبید نمی دانست مجنون خود مدتها دنبال آتش است.

میهانی آغاز شد

 

پوستی بود و استخوانی که برای لیلی می سوخت

وقهقه های مجنون هنگام سوختن!

چند ثانیه بعد آب شده بود

...عاقبت این عشق هلاکم کند...

بیچاره فرهاد هنوز هم تیشه می زند و منتظر است...