خوشا آنانکه رفتند و پریدند...


بسم رب الشهدا
ببخشید امشب نمیتونم زیاد مطلب بنویسیم چون فردا کله سحر باید پاشم ولی چون قبلا گفته بودم که سعی میکنم هر روز مطلب بنویسم گفتم بیام تا بد قول نشم
توی همین روزا میخام یه مطلب دنباله دار بنویسم تا فکر نکنید ما بلد نیستیم ان شا ءالله یا
فردا یا پس فردا شروع میکنم اگه شهدا مدد بدن
در ضمن مثل اینکه خودمونو چشم زدیم برا مطالب دیروز فقط ۶ پیام گذاشتند جواب دو تا سوال منو هم فقط دو سه نفر دادند دم همه اونایی که پیام گذاشتند و جواب سوال منو دادند گرم
اولین سوال در مورد صدا گذاشتن رو وبلاگ بود (البته صدای مورد نظر من)
دومین سوال که اصل مطلبه: بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟!!!
منتظر جوابهای شما هستم
((در ضمن تبلیغ این وبلاگ برای عموم آزاد است و پیگرد قانونی ندارد!))

ما سرگردانهای مدار نفس را چه می رسد که از ساکنان حریم قدس و شاهدان
محفل انس سخنی
بگوییم؟ گفتنی
ها را او که باید بگوید گفته است ـ امام را میگویم؛

خدا میداندکه راه و رسم شهادت کورشدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنانکه با شهادت رفتند. خوشا به حال آنانکه در این قافلة نور جان و سر باختند، خوشا به حال آنهائیکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند. خداوندا این دفتر و کتاب شهادت را همچنان بر روی مشتاقان باز دار. ما را هم از وصل به آن محروم مکن. باز هم پای حرفهایش نشستم. حرفهایش بر دلم مینشست. اینبار میگفت:

ای گمگشتة من دوست دارم از تو با خود بگویم. چرا که سالها انتظار مولایم را لحظه به لحظه در ذره ذره خاکت سپری کردهام، آری من بیعرضه آن روزها همه چیز داشتم همه چیز برای رفتنم مهیا بود. بارها و بارها مهدی (باکری) به خودم میگفت: این سفره را جمع میکنند و از غفلت متوجه اعلام خطرش نبودم. ای مردم وقتی " غربهای " تیر خورد تا نفس آخر میخندید. وقتی میگویم " غربهای" شما پاکی را یک روح فرض کنید و کالبدی به نام سید رضیالدین غربهای را بر آن بپوشانید. 

ای شهیدان!‌ گمان میکردم گذشت زمان هوای سرزمین پاکتان را از سرمان خواهد زدود، اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر آبمان میکند. شهدا ! هنوز که هنوز است هر آب خنکی که مینوشم به یاد لبهای خشکیده در شلمچه اشک میریزم. هنوز که هنوز است هر وقت غذایی میخوریم پیش از آن با خاطرة شیرین شما دعای سفره میخوانیم. هنوز که هنوز است تنها افتخارمان این است که روزی با شما بودهایم. ولی خوشحالیم، خوشحال که تا این لحظه خیانت نکردهایم. خوشحالیم که هنوز چشمهایمان با صحنههای ناپاک آشنا نشده است. آخر، این چشمها روزی در چهره شهیدان خیره میشد. خوشحالیم که هنوز پایمان راه مجالس گناه را نرفته است (نمیداند). پایی که بر خاک کرخه بوسه میزد. خوشحالیم که هنوز با کسانی رفت و آمد داریم که چون خودمان داغدیده و تنهایند. خوشحالیم که هنوز وقتی غروب میشود هر جایی باشیم مرغ خیالمان پرمیگیرد و به بام احساس مینشیند و به یاد سنگرهای خونآلود خط برای دلمان نغمه سرایی میکند.

ای مردم، ما همه خواهیم رفت. شما میمانید و راه. شما را به جان امام نگذارید یاد جبههها از ذهنها ربوده شود. شما را به خدا نگذارید خاطرات، در ضمیر دلهای غفلت زده به فراموشی سپرده شود. شما را به مظلومیت آن بزرگ مردی که هر وقت احساس دلتنگی میکرد گوشهای آرام میگرفت و به درب خانهاش خیره میشد، و شما را به اشکهای دختر چهار سالهای که شبها سجاده مادرِ سفر کردهاش را در کنجی میگشود و بیاد مادر و به جای او نماز میگذارد: نگذارید علی زمان تنها بماند، نگذارید راه شهیدان فراموش شود و ..


کلام شیدا!
((۵))

 
حسین جان همچنان که در روز عاشورا یکایک یاران و عزیزانت را در آغوش میگرفتی

از تو میخواهم در هنگام شهادتم سرم را بروی زانویت قرار دهی و مرا از عشق خود سیراب کنی

((شهید سعید زینال زاده))


خوب شد کار داشتم اینقدر حرف زدم و گرنه خدا به دادتون میرسید
التماس دعا و یا علی