چهارمین روز هفته دفاع مقدس

هفته دفاع مقدس بر خانواده معظم شهدا مبارک باد!



هوالطیف

برای بار چهارم در هفته دفاع مقدس سلام

امروز رگ غیرتم به جوش اومده خواستم به اونایی که گفتند-کف گیرت خورده ته دیگ و بهتر کار کن بگم  کف گیر ما هیچ وقت به ته دیگ نمیخوره (حال ما با خودمون اون روز اول یه شوخی کردیم و گفتیم کف گیرم خورده ته دیگ شما چرا جدی گرفتید؟)

یعنی اصلا کف گیر ما با ته دیگ مثل موش و گربه هستند یا بهتر بگم مثل دو قطب مثبت آهن ربا (یه تیریپ فیزیک اومدم) اصلا به سمت هم حرکت نمیکنن (اگه شما فهمیدید من چی گفتم به خودم هم بگید بفهمم)

خلاصه امروز کولاک کردم هم به موقع به روز شدم (البته ما که همیشه به شب میشیم یا به عبارتی به نصف شب میشیم!) هم که دریای مطالبم رو روانه کردم  ببینم شما چی کار میکنید!

متاسفانه از جناب آلبرت(اسمش منو کشته) هم خبری نیست چون مثل اینکه ایشون هفته به هفته تشریف می آورند ولی خودمونیم خوب یه وبلاگ رو با خوننده هاش گذاشته سر کار!

این هم دریاچه مطالب روز چهارم دوکوهه:

 


بیایید برایشان بنویسیم!


بسم رب الشهدا و الصدیقین

هفته ای آغاز شد که نامش را دفاع مقدس نهادند

آغاز دوره ای که هشت سال طول کشید هشت سال شاید در واژه راحت بیان شود اما کمی فکر کنیم هشت سال!!!

هر سال این دوره برای خود سالیانی بود که فقط انها که آنجا بودند درکش کردند

هر سالش هر ماهش هر روزش هر ساعتش هر دقیقه اش و هر ثانیه اش بستر حوادثی بود تلخ وشیرین شاد و غمگین !

صدای مارش عملیات بلند بود پرچمهای رنگین در آسمان تکان می خورد اگر در خیابان قدم میزدی جوانانی را می دیدی که لباسهای خاکی پوشیده بودند و در شهر قدم میزند بر شانه هایشان پارچه های سیاه و سفیدی بود که نامش را چفیه گذاشته بودند زنان و دختران به مسجد می رفتند تا برای کمک به جبهه هر کاری که می توانستند انجام دهند هر گوشه ای از شهر را که   نگاه میکردی بوی جبهه و حماسه می داد تا اینجا برای این گفتم که خیلی ساده میتوان جامعه دیروز و امروزمان را با هم مقایسه کرد  چه روزهایی را از دست دادیم!

اتوبوس ها حرکت می کردند و رزمندگانی که از پنجره برای مردم دست تکان می دادند به سرعت دور می شند و در انتهای جاده نا پدید می شدند  آنها می رفتند و چه با شوق حرکت می کردند گویا پرواز می کنند به ما می گفتند هر کس به جبهه برود ممکن است جانش را از دست بدهد  اما چرا با چنین اشتیاقی به قتلگاه می رفتند؟

آنها می رفتند چون عاشق بودند . گفتم عشق و بگذارید بگویم ‚که عشق واژه ای بود که معنای حقیقی اش را آن روزها به وضوح می توانستی ببینی  عشق در آن روزها مقدس بود  همه به عشق احترام می گذاشتند چون واقعا عاشق بودند

اما...

هم اکنون عشق ملعبه دست کسانی است که هر روز به یک سو حرکتش می دهند هر روز به کسی نسبتش می دهند

عشق را بازیچه کرده اند و مطمئنم حتی برای یک بار هم که شده طعم زیبای عاشقی را نچشیده اند  عشقی حقیقی!

عاشق واقعی کسانی بودند که درست وقتی مرگ را با چشمانشان می دیدند نه تنها نمی ترسیدند بلکه با آغوش باز به استقبالش میرفتند ‚ آری آنها آرزوی شهادت داشتند و مرگ برای آنها شیرین تر از عسل بود پس از چه بترسند؟!!!

آنها دفاع کردند مردانه ایستادند و به قول امروزی ها کم نیاوردند  هر کس برای این دفاع خرجی کرد  آنها سال های جوانیشان را خرج کردند تا به مقصود برسند 

ای خدا به فریادمان برس چگونه ببینیم که خون آنها را پایمال می کنند؟

چگونه ببینیم که رنگ شهرمان عوض شده است؟

چگونه ببیینیم که در خیابان ها بوی همه چیز می آید غیر از شهدا؟

چگونه ببینیم کسانی که عمرشان را مدیون این شهدا هستند حرمت خونشان را می ریزند؟

آیا از سال فقط یک هفته سهم آنهاست؟

آیا روزهای دیگر سال نباید بوی آنها را بدهد؟

ولی باز هم خدا را شاکریم که هنوز یک هفته به نام آنهاست باید با تمام توان برایشان سنگ تمام بگذاریم شهدای غریب ما پرچم را بر دوش ما گذاشتند و رفتند پس بیاییم حد اقل این هفته را به یادشان باشیم نکند روزی برسد که دیگر هفته دفاع مقدسی وجود نداشته باشد پس با تمام توان به شهدا یا علی بگوییم!!!
 


کلام شیدا!

((23))

ای شهیدان عاشق و ای پاک باختگان لایق و ای یاران امام حسین (ع) ای مظلومان تاریخ ای حضور یافتگان در محضر خدا ای برادرانی که خود را شناخته اید ای کسانی که روح بزرگ شما نمی توانست در جسم کوچکتان جای گیرد و با پرواز از این کالبد خاکی اوج گرفت و به سوی ملکوت اعلی شتافت دیدار تازه کنید و مرا در جمع خود بپذیرید

 

از دست نوشته های سردار شهید (رضا عباس زاده) 

منتظر نظرات سودمند شما هستم