ششمین روز هفته دفاع مقدس |
یکی دو روز بود زیاد تاخیر نداشتم امشب تلافی کردم ما را بگو گفتیم تازه دوکوهه داره آروم میشه (مثل اینکه چشمم شوره!) باز دوباره دعوا و بگو مگو راه افتاده تو دوکوهه حالا که این آلبرت ( آی دلم ) ار تقصیرات ما گذشته این دیونه غربتی اومده داره گرد و خاک میکونه بابا کوتاه بیایین دیونه غربتی عزیز نوکرتم دعوا داری بیا منو بزن چرا زورت رو به کوچیکتر از خودت می رسونی!!! اگه از حرفهای من سر در نمیارید برید نظرات مطلب قبل رو بخونید خودتون متوجه میشید!(البته امیدوارم!) چون من اصولا آدم حرف گوش کنی هستم و از انتقاد خوشحال میشوم(قابل توجه اسم با کلاسها!) تصمیم گرفتم به نظر یکی از دوستان که بسیار به نفع اینجانب است جامه عمل بپوشانم چون یکی گفته بود مطالبت طولانی است من هم تصمیم گرفتم مطالب کوچکتر یا به عبارتی خلاصه تر را برای وبلاگ آماده کنم (خدا خیرش بده به دادم رسید!) امروز سالگرد شکستن حصر آبادان هم بود ضمن تشکر از خاله نسرین که این مطلب رو برای من فرستاده بود و خواسته بود در وبلاگ بگذارم بنده هم اطاعت کردم البته بسیار مطلب به جا و مناسبی است اینجا همه چیز آبی است! سلامی از دورترین جاده ها با فرسنگ ها فاصله سلام من از اوج آسمان به گوشت می رسد سرت را بالا نکن مرا نمیبینی فاصله من و تو خیلی زیاد است اینجا همه چیز آبی است راستش دلم نمی خواهد چشمم را از این مناظر بردارم و برای لحظاتی دنیای تو را در زیر پاهایم ببینم! آن پایین ‚ جایی که تو دلت را خوش کرده ای و با دنیایت صفا می کنی! هر چند وقت یک بار به دنیای تو نگاهی می اندازم چون من هم روزی در دنیای تو بودم اما من و تو هر کدام با دنیایمان یک طور برخورد کردیم آن روز که من در دنیای تو بودم بالاترین آرزویم رفتن از دنیای تو بود و مهم ترین ذکرم اللهم الرزقنی التوفیق شهاده فی سبیلک بود آن روز که من در دنیای تو بودم بهترین تفریحم رفتن به بیابانهایی بود که نامش را جبهه گذاشته بودند بیابانهایی گرم ولی در عین حال با صفا! سرت را بالا نکن من را نمی بینی فاصله من و تو بسیار است بسیار! آن روز که من در دنیای تو بودم بهترین نوشیدنیم شربت نه چندان خنکی بود که از دست بچه های تدارکات می گرفتم آن روز که من در دنیای تو بودم بهترین غذایم معجون آخر هفته ای بود که مواد اصلیش باقیمانده غذای شش روز پیش بود! آن روز که من در دنیای تو بودم شیرین ترین آوازم کجایید ای شهیدان خدایی بود! آن روز که من در دنیای تو بودم بهترین دوستم مزار دوستان شهیدم بود ! بی خود سرت را بالا نکن مرا نمی بینی فاصله من و تو فرسنگ هاست آن روز که من در دنیای تو بودم فقط یک مراد داشتم که در جماران زیارتش می کردم او هم اینجاست پیش ما! آن روز که من در دنیای تو بودم بهترین میهمانی شبانه ام جمع اشک و زیارت عاشورا و نماز شب بود آن روز که من در دنیای تو بودم شیرین ترین بازی ما جشن پتو نام داشت آن روز که من در دنیای تو بودم.... نمی دانم دوست داری من را ببینی یا نه دوست داری اینجا در کنار ما باشی؟ اگر دوست داری قلم و کاغذی بردار بنویس و برای ما بفرست تا جایت را رزرو کنیم تو نیز به جمع ما می پیوندی؟ پس تو هم پایت را در جای پای من بگذار تا با هم یکی شویم با ما باش اینجا همه چیز آبی است!
|