به بهانه سالگرد آتش سوزی مسجد ارک

 

سوختن نزدیک ترین راه است

فرهاد نگاهی به مجنون انداخت و پرسید کجا می روی؟

و پاسخ شنید:

هر جا که آتش باشد تو اما سرگرم سنگ بازی خویش باش!

فرهاد نفهمید مجنون چه گفت عرق های پیشانی اش را پاک کرد و به جان کوه افتاد...

مجنون می خواست مشتعل شود دیگر تاب نداشت و زیر لب زمزمه می کرد:آن سوی بحرآتش گر خوانیم به لطف ....رفتن به روی آتش از آب خوشتر است

از او فقط پوستی مانده بود و استخوانی دل و دین و عقل و هوشش همه را به باد داده بود!

این آخرین امتحانی بود که لیلی از او می گرفت

آتشفشان عشق جوشید و و صدا آمد : این عشاق النار؟

 آتش ساده لوحانه رجز می خواند و مرد می طلبید نمی دانست مجنون خود مدتها دنبال آتش است.

میهانی آغاز شد

 

پوستی بود و استخوانی که برای لیلی می سوخت

وقهقه های مجنون هنگام سوختن!

چند ثانیه بعد آب شده بود

...عاقبت این عشق هلاکم کند...

بیچاره فرهاد هنوز هم تیشه می زند و منتظر است...